loading...
شهدا مهریز313 خاطره مردان بی ادعا
کمال میری بازدید : 14 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)

الهام شهادت فرزند به مادر

به جدم زهرا(س)انتظار شهیدشدن اوراداشتم یعنی دیه منتظرآمدنش نبودم به من الهام شده بود که فرزندم شهید می شود خلاصه بعد ازسه ماه که اعزام  جبهه شده بودیک شب آهنگ حمله که زدند ، به اعضای خانواده گفتم امشب حسین شهید می شه اطرافیان به من گفتن مگر تو خدایی گفتم خدانیستم ولی به من الهام شده همین جور نشستم هرچی به من گفتن پاشو بخواب گفتم من خوابم نمی آید بلندشدم وگشتم لباس مشکیم را پیدا کردم ودر حال خود بودم تقریبا ساعت سه نیمه شب بود همین جور که تکیه کرده بودم به دیوار چشمهایم روی هم رفت یه وقتی تو خواب دیدم که شهید بایک لباس سفید که یک دسته گل قرمزروی سینه اش بودآمدبه خوابم به اوگفتم آخ مادرحسین آمدی گفت بله گفتم مامان این چه لباسیه که پوشیدی گفت این لباس عروسیه گفتم مادرالهی شکراومدی گفت دارم میرم یک لحظه همین جوری بغلش کردم و بوسیدمش و همین قدرحرف زد و غیب شد ، اذان صبح بیدارشدم گفتم حسین شهید شده بازدوباره گفتم حسین شهید شده خدا شاهد است همان لحظه ای که من خواب دیده بودم همون لحظه پسرم شهید شده بود همون ساعت شهید شده بود چون بعدا یکی از همرزمانش برامون تعریف کردساعت سه بعد ازنصف شب درعملیات کربلای 5 تو قایق تیرخورده بود تو قلبش ، رسانده بودنش به خشکی که من سراوراگذاشته بودم  روی پا هایم فقط تاسه دفعه گفت یا حسین یا حسین یاحسین وشهید شد .

راوی: مادرشهید حسین زارع زردینی

(درودبی پایان خداوند به شما خانواده های شهدا ما که شرمنده ایم )

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 32
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 33
  • بازدید ماه : 33
  • بازدید سال : 73
  • بازدید کلی : 667