loading...
شهدا مهریز313 خاطره مردان بی ادعا
کمال میری بازدید : 14 دوشنبه 21 بهمن 1392 نظرات (0)

 

 

تحت تاثیرقرارگرفتن از دیدن امام

تو سال 1361 قرارشده بود تعدادی از پاسدارن وبسیجیان شهرما که حدود یک مینی بوس بودند را جهت تشویقی به دیدار امام خمینی با هماهنگی که فرماندار وقت شهرمان آقای بیطرف کرده بود به تهران اعزام کنند. 

یک آشنایی داشتم به نام کمال نعمتی که ایشان پاسدارسپاه بودند یک روز به من گفتند فلانی ماداریم می رویم دیدار امام خمینی شما میای برویم من به او  گفتم  امام هم دیدن دارد من تو تلویزیون می بینم لازم نیست دیه بیام تهران درضمن امام شما می باشد شما باید بروید که ایشان بسیارازدست من ناراحت شدندورفتند،شب در منزل به بابام گفتم من می خواهم به تهران بروم پدرم گفت با کی وبرای چی می خواهی بروی گفتم بهمراه آقای نعمتیایشان گفتند این آقا بسیار انسان خوبی هستند ومن حرفی ندارم برو صبح زود درب منزل ایشان رفتم وگفتم من همراه شما به تهران می آیم ایشان به من محلی نگذاشته وحرکت کردند که بروند که من دوباره جلوایشان ایستادم وخواهش کردم من را به تهران ببرند بعد از اینکه کلی التماس کردم گفتن باشد خبرت می کنم از خودم بگم برای شما که من خیلی با انقلاب میانه خوبی نداشتم ازاین جهت بود که اینطوری با آقای نعمتی حرف زده بودم .

لذا ایشان با پادر میانی که درسپاه با مسئولین می کند من را همراه خودشان بردند تهران زمانی که ما رسیدیم جماران دیدم صف بسیار طولانی می باشد گفتند پیاده شوید ودر صف قرار بگیرید تا برویم در حسینیه جماران همه پیاده شدند  من که صف را دیدم وهم برف آمده بود سرد هم بود روی صندلی نشستم نعمتی آمد که پیاده شو برویم من گفتم نمی آیم آقای بیطرف که فرماندار شهرمان بودند گفتند پسر پیاده شو برویم گفتم شما بروید امامتان را ببیند ومن نمی آیم  که آقای بیطرف یک سیلی به من زد وگفت پیاده شو پسرجان من هم که دیدم هوا پس می باشد پیاده شدم وهمراه آنها رفتم در زمانی که ماوارد حسینیه شدیم جمعیت بسیار زیادی از رزمندگان حاضر بودند وهمه ساکت جهت ورود امام بودند که یک دفعه امام از بالای بالکو وارد حسینیه شدند من که چشمم به امام افتاده شد طوری مجذوب امام شدم که خدامی داند از خود بی خود شدم دیدم اطرافم همه دارند گریه می کنند یک آن بغضم ترکید وشروع به گریه کردن کردم به قدری حالت عرفانی امام در من اثرگذاشت که گریه خودم را نمی توانستم کنترل کنم و نسبت به اعمال گذشته خودم پشیمان ونادم بودم چراکه به امام بی ادبی کرده بودم همیطوری که مهو امام بودم وداشتم گریه می کردم  بچه ها آمدن وگفتند ما دیدار خصوصی با امام داریم بیائید بیرون باید برویم داخل خانه امام من که انگار خدا را به من دادند با شوق ذوق آمدم بیرون ورفتیم  از پشت حسینیه داخل منزل امام وتوی صف ایستادیم امام بعد از اینکه ملاقات عمموی تمام شد وارد منزل شدند واینجا هم کنترل دستم درفت وشروع به گریه کردن کردم البته همه همراهان هم گریه می کردند یک به یک بچه ها می رفتند دست امام را می بوسیدند ورد می شدند نوبت که به من رسید امام دستشان را کشیدند عقب رفتم جلو دست امام را گرفتم و گفتم آقا چرا نمی گذارید دست شما را ببوسم محافظین امام آمدند من را جدا کردند در کنار امام آیت الله توسلی ایستاده بودند به امام گفتند بگذارید آقا دست شما را ببوسد که امام نگاهی به ایشان کردندن که ایشان رفتند به عقب من هم نشستم وشروع به گریه کردند کردم ومعذرت خواهی از امام احساس می کردم که امام همچی را نسبت به افکار وگذشته من می داند درحال گریه کردند ومعذرت خواهی بودم که دوباره آیت الله توسلی آمدند وساطت کردند امام هم لبخندی زدندن همین که امام لبخند زدند من متوجه شدم که امام من را بخشیدند بلند شدم واینبار امام دستشان را آوردند جلو ومن بوسیدم وایشان دست کشیدند روی سرم وفرمودند برو جوان که انشاالله موفق باشی در آنجا من دیگر احساس کردم که بال درآوردم وبا ذوق وشوق وگریه آمدم بیرون بسیاراحساس سبکی به من دست داده بود و این دیدار من را به قدری عوض کرد که من وقتی به شهرمان رسیدم به منزل نرفتم ومستقیم آمدم در مقر سپاه و آنجا ماندم و فردای آن برای جبهه ثبت نام کردم وچند روز بعد از آن هم عازم جبهه شدم وبعد هم عضو سپاه شدم  ومن شاکر خدای هستم که این دیدار سرنوشت زندگی من را بکلی تعغیر داد.      

راوی علی آقایی

               مردی شبیه نور...نه! شبیه خویش تابید برزمین ورهاشددرآسمان

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 27
  • بازدید ماه : 27
  • بازدید سال : 67
  • بازدید کلی : 661