loading...
شهدا مهریز313 خاطره مردان بی ادعا
کمال میری بازدید : 6 جمعه 02 اسفند 1392 نظرات (0)

یک خاطره ازوالفجر8

توعملیات والفجر8 در یکی ازصحنه ها ی درگیری من دیدم که از سمتی یک نفر دارد می آید به دوستم مبینی گفتم به احتمال قوی این دشمن است که دارد می آید دوستم که زخمی شده بود ونمی توانست حرکت کند به من گفت اگراین دشمن باشد و بیاید اینجا واین محوررا ببیند بعد ازآن خیلی ما تلفات خواهیم داد به هر طریقی که هست باید جلواورا بگیریم ، ما هم که تخریبچی بودیم واسلحه هم همراه نداشتیم ، لذا چندین اسلحه که آنجا افتاده بود برداشتم ویکی یکی را امتحان کردم آنقدرگل ولای همه جای اسلحه ها را گرفته بودکه هیچکدام شلیک نکرد دیدم دیگرخیلی دارد نزدیک می شود یکی از اسلحه ها را برداشتم ورفتم جلو ، دیدم واقعا با یک غول به تمام معنا روبرو هستم من هم که جثه کوچکی داشتم وهم سن وسالم کم بود به اوگفتم عراقی هستی یا ایرانی دیدم یک دفعه به عربی گفت قیف قیف وشروع به عربی حرف زدن کرد من که می دانستم اسلحه من شلیک نمی کند لذا اسلحه را به طرفش پرتاب کردم وفرار اوهم جا خالی داد ودوید دنبالم من هم پریدم بالای کانال وشروع به جیغ زدن کردم درهمین حین دوستم که مجروح شده بود شانسی یکی از اسلحه ها را برداشت وبطرفش شلیک کرد که تیربه اوخورد وافتاد من هم پریدم دوباره توی کانال وسریع اسلحه اش را برداشتم وخلاصش کردم.

راوی : برادرحسینعلی دشتی

 توای جوان نگذار ضدارزش سازان غربی تورا ازهویت خویش دور سازند

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 52
  • بازدید کلی : 646