loading...
شهدا مهریز313 خاطره مردان بی ادعا
کمال میری بازدید : 8 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

ملاقات شهید با فرزند

فرزندمون 3 سه ساله بود که همسرم شهید شد ، چند روزی ازشهادت پدرش نگذشته بود که یک روزدخترم رفت  داخل حیات منزل برای بازی کردند مدتی که گذشت من هم وارد حیات شدم همین که وارد حیات شدم دخترم که روی پله های حیات نشسته بود از جا بلند شد وبه من اعتراض کرد که چرا مامان به حیات آمدی گفتم مگرچه شده من که کاربدی انجام ندادم اودر جواب گفت تا الآن بابا کنارمن روی پله ها نشسته بود وداشتیم با هم صحبت می کردیم ولی شما که آمدی او از کنارمن رفت ودیگه نمی بینمش.

راوی: همسرشهید اصغرمحمدی پورکریم آبادی

(شهیدان شاهدان ملکوتند که درعالم ملک به نظاره نشسته اند)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 53
  • بازدید کلی : 647